خبر دسته اول

سلام به دوستان خوبم

امیدوارم که حال همه شما خوب باشد و روزگار را به نیکی می گذرانید

خوب دوسالی است که  از دیدار تک تک تان محرومم و در این دوسال شاید خیلی شرایط برای همه ما عوض شده و خیلی از نظرها و حرف ها و عقیده ها و رفتار های ما در این دوسال کاملتر و بالغ تر شده است و حتی این گذر زمان هم در چهرها ما تعییراتی ایجاد کرده است

بعد از گفتن این صحبت ها دوست دارم به تمامی شما دوستانم اعلام کنم که درتابستان امسال به یاری خداوند و در صورت عدم مشکل خاصی به ایران بازمیگردم 

دوست دارم بیام که تغییرات را احساس کنم ، ببینم . درک کنم که چه تفاوت های بین ما و اینها وجود دارد چون تقریبا به محیط اینجا عادت کردم و شرایط اینجا برایم بصورت عادت شده است 

در ذهنم دوستانی وجود دارد که با عکس های دوسال پیش برایم تعریف شده اند و تهرانی که دوسال پیش در آن زندگی می کردم

همه و همه شده اند خاطرهای زیبا که همیشه در سختی ها به انها فکر می کردم و به امید تکرارشدن آنها، روزگار در این دیارغربت می گذراندم

خوب به هرحال من در تیرماه  امسال به امید خدا اگر مشکل خاصی پیش نیاید به وطن بازمیگردم و انشاالله در مدت اقامتم تمامی شما دوستان عزیز را خواهم دید

 البته قطعا یک مهمانی همانند موقع رفتنم از ایران، دریکی از روزها با یک جوجه کباب مشتی با قلیان در ارتفاعات تهران  همون جای قبلی (پارک کوهسار واقع در شهران  )در خدمت تمامی شما دوستان خواهم بود و تاریخ دقیق آن را در همین جا اعلام می کنم و دوستان را مطلع خواهم کرد

یکی از دوستانم زحمت کشید و برام شعری فرستاد که خیلی باهاش حال کردم

غصه ی این جدایی ، منو دیوونه کرده
این دل بی قرارم ، هوای خونه کرده
دلم می خواد دوباره ، برم کنار مادر
یا دستمو بزارم ، رو شونه ی برادر
دلم می خواد دوباره ، اتاقمو ببینم
عکسای یادگاری ، روی دیوار بچینم
دلم می خواد دوباره ، رفیقامو ببینم
مثله همون قدیما ، کنارشون بشینم
دلم برای اون روز ، تحملی نداره
بیام تا خاطراتو ، زنده کنم دوباره
این جمله رو نوشتم ، روی دلم همیشه
که هیچ جا توی دنیا ، مثله خونه نمیشه
خداجونم کمک کن ، برم به سوی خونه
یه کاری کن که غصه ، توی دلم نمونه
از این دل گرفته ، خسته شدم خدایا
کی میشه باز ببینم ، شهرِ خودم خدایا

فرشید

پس به امید دیدار و خدانگهدار

نفس آخر


سلام و فقط سلام

نمی دونم این پست و چی بنویسم که شما ها بفهمید .

  از چی بگم ؟ از کجا بگم ؟ از دل تنگی ها بگم یا از غربت ها ؟ از خوبی های این جا بگم یا از بدی هاش ؟ از شب روز بی برکتش بگم یا از شب های زیبای پاریس ؟


نمی دونم تو این دوسال  یعنی از 12 اردیبهشت 1385 تا به حال چه شد و چه گذشت ولی هر جه بود گذشت و شاید اصلا دوست نداشته باشم به هیج یک از این روزهای سپری شده برگردم شاید تو این  760 روز فقط نهایتا 2 هفته آن برای من به یادگار مانده از خوبی های آن و بقیه آن روزهای بود که اگر رحمت و کرم اوس کریم نبود چه بلا های که سرمن نمی آمد

برگردیم به فرودگاه ساعت 6.30 صبح ۱۲اردیبهشت ۱۳۸۵

روز 12 اردیبهشت که مصادف بود با روز معلم در ایران پرواز من به سمت پاریس از فرودگاه مهر آباد تهران بود

شب قبل از پرواز که قرار بود من شب را با دوستان در جایی سپری کنم ولی با ممانعت پدرم من ماندم خانه وشب را صبح کردم و صبح ساعت 5.30 با ماشین که مادرم و مادر بزرگ و پدر بززگ و محمد برادرم سوار شدیم و به سمت فرودگاه حرکت کردیم و پدرم با ماشین دیگری با عمه و خاله و برادرهای دیگرم پشت سر ما آمدند فرودگاه

ساعت 6.45 فرودگاه مهر آباد

دوستان بسیار خوبم که زحمت کشیده  و آمده بودند را دیدم سجاد مط ،علی اش ، علی رب ، حسین شج،هادی ام ،رضامح، اسماعیل ، سیاوش ، مجتبی ، آقا محمدی ، حاجی سلمانی ، مهدی پ ، محمد و امین اب ، کیومرث و ..... همه همه رو داشتم می دیدم برای خداحافظی

چند تا از همکار های مادرم هم آمده بودند چون به هر حال چندین سال بود که منو میشناختن یا بهتر بگم برزگ شدم با آنها


نمی دونستم کدوم ور وایستم پیشه دوستام یا خانواده  ؟نمی دونم، تو حس خوبی نبودم باورم نمی شد دارم می رم فکر می کردم دارم می رم مشهد پس فردا بر می گردم

گاهی اینور بودم گاهی انور ،دوستامم باورشون نمی شد که دارم می رم / نمی دونستم چه کارکنم ؟پیش هر کی 2 دقیقه وای می ستادم  .


دایی روضه می خوند برای مامانم اینا و همه می خندیدند خلاصه یه 20 دقیقه ای طول کشید ،دوستام برام هدیه اورده بودند که بهم دادن خیلی قشنگه هنوز دارمش

خلاصه موقه خدافظی اصل کاری شد

سخت گفتنش ، یادم می آید ......

اول با دوستام خدافظی کردم هر کی یه چیزی می گفت دم گوشم از خاطرات و یادگاری های که داشتبم  سخت بود ولی جالب
نوبت به خانواده رسید اول خاله ها بودن وسط هم مامان و عمه او همکاری مامانم  
نمی دونم چی شد رسیدم به مامان نشستم و ......
نمی تونستم تو چشای مامان نگاه کنم برای همین زود رد شدم رسیدم به پدربرزگ ام خیلی دوستش دارم اونم همینطور،  دستشو بوسیدم و رد شدم و نصیحت های آخرو گفت دم گوشم آخرین نفر بابام بود برای اولین بار بود که می خواستم ازش خدافظی کنم تا اون وقت همچین موردی نداشتیم ،‌نمی دونستم باید چکار می کردم اول دستشو بوسیدم و بعد روبوسی . بابام تا درب گذرنامه اومد ببینه من بالاخره رد می شم یا نه، سفارش های آخرم می کرد  ،تا حالا بابامو اینقدر نگران ندیده بودم .
جواد ته تقاری ،داداش کوچیکم چشاش پره اشک بود هی می خواست جلو خودشو بگیره ولی نمی شد بهش گفتم {جواد جوجه چهطوره ؟؟ با هم خندیدیم بعدش علی و محمد و دایی و ... سخت بود ولی حالیم نبود ، حالیم نبود دارم می رم .....


ادامه دارد .

تبریک سال جدید شمسی


با نام و یاد یکتای بی همتا

سلام به همه دوستان و آشنایان

امیدوارم که در این روز های پایانی سال 86 اوقات خوب و مسرت بخشی را در کنار خانواده هایتان سپری کنید . سال 86 هم رو به پایان است و دقایق و ساعات پشت سرهم می گذرند تا ما به سال نو برسیم و بعد نیست که در این روز های پایانی سال یک نگاه به عملکرد سال گذشته بیندازیم

می دانم که الان حال و هوای تهران به چه شکل است همه مشغول خرید و دوندیگی آخر سال هستند و حتما بیشتر صحبت ها هن هول گرانی شب عید و افزایش قمیمت های اجناس شب عید و غیروذالک ،همه سعی می کنند که تمام کارهای عقب افتاده که باید قبلا تمام می شد در این هفته آخر انجام بدهندمخصوصا کارمندان اداره جات دولتی که مشغول بستن کارها و گرفتن مرخصی ها و هماهنگ کردن برنامه ها هستند و من اینطور فکر می کنم که بهترن اوقات ازعان معلمین و دانش آموزان و دانشجویان خواهد بود

 

ما که در اینجا هستیم از تمام هیاهوی شب عید و شلوغی های آن بی خبریم و شاید هم مصداق بارز خسر الدنیا و آخره باشیم زیرا که نه سال جدید میلادی را اینجا درک می کنبم و برایمان جذابیت و اهمیت دارد و نه از شور شوق عید نوروز مان در اینجا خبری هست ، و سال جدید یا بهتر بگم روز جدید را در سر کلاس درس می گذرانیم و ما با یک تبریک خشک و خالی که نثار دوستان ایرانی می کنبم شادمانی خود را نسبت به این مناسبت در اینجا اعلام می داریم

به هر حال امیدوارم که این روزها به شما حسابی خوش بگذزد و روزهای پایانی سال را به خوبی سپری کنبد و شب چهارشنبه سوری را هم من را بی نصیب از عنایات خود قرار ندهید و بجای من هم از خودتان ترقه و نارنجک و از این چور چیزها در کنید و هنگامی که خواستید از روری آتش بپرید به نیت ما هم این کار را انجام دهید تا باشد من هم رستگار شوم

برای همه شما دوستان آروزی سالی خوش و سرشار از موفقیت و کامیابی از ایزد یکتا خواستارم به امید اینکه سال 87 سالی باشد که من هم بتوانم به ایران سفر کنم و دوستان خوبم را از نزدیک ملاقات کنم

                                                                    بازهم سال نو مبارک
                                                        سعید
                   بیست و سوم اسفندماه سال یکهزارو سیصدو هشتادوشش
                                    پاریس ــــ  کتابخانه دانشگاه پاریس پنج

به زودی

سلام به دوستان خوبم
امیدوارم که حال تک تک شما خوب باشد و در کنار خانواده های تان روزهای پر از شادی و خو شی را سپری کنید
من هم طبق روال همیشه مشغول سروکله زدن با درس ها هستم که انشاالله اگر خدا بخواهد و بنده خدا هم همتی کند، ابن ترم یک پله از پله های ترقی گذرانده خواهد شد:
در این مدت با شرکت در مراسم عزاداری سرور و سالارشهیدان در مجلسی در پاریس توانستیم این مراسم را نه به خوبی تهران ولی در حد خودمان غلامی رو سیاه در مراسم شرکت کنم که البته نا گفته نماند بعضی از دوستان ما را هم در شبکه های صداوسیما در حال ریا کاری (سینه زنی) مشاهده کردند و از این جهت تابلو گشتیم
اینجا هر ساله به یاد بود اقامت امام خمینی (ره) در نوفلوشاتو ،که یکی از شهرک های حومه پاریس می باشد مراسمی برگزار گردید که امسال هم با شرکت در این مراسم من توانستم برای دومین بار از این مکان تاریخی _انقلابی دیدن کنم و با آن درب سبز رنگ معرف عکسی به یادگار بیاندازم که در اولین فرصتی که عکس را دریافت کردم برای شما در اینجا قرار خواهم داد
قصد من در این است که انشالله در پایان سال تحصیلی سفری به ایران انجام بدم البته اگر قوانین ما دوباره دستخوش تعییرات نشود ،که بتوانم دیداری با دوستان داشته باشم و بعد از دوسال تقاوت های دو کشور را درک کنم
ظاهرا که تهران تغییرات عدیده ای کرده و دوستان هم حتما هم از لحاظ ظاهری و هم از لحاظ اجتماعی تغییراتی داشته اند که به عنوان نمونه آقا سجاد گل مان دیگه رفتند قاطی مرغ ها و دیگر نمی شود ایشان را پیدا کرد
من از اینجا به ایشان تبریک عرض می کنم و امیدوارم که همیشه در زندگی مشترکشان شاد و خرم باشند و آرزوی خوشبختی برای این زوج از خداوند متعال خواستارم
به امید خدا اگر قسمت شد بیام ایران حتما دوستان شب نشینی های قدیم را خواهیم داشت البته دیگه فکر کنم بعضی از بروبچ باید ساعت 8 شب خونه باشند وگر نه تا صبح باید بیرون بخوابند
در هر صورت امیدوارم که همه شما برای من دعا کنید که این مرحله را هم به خوبی پشت سر بگذارم و با کوله باری از تجربه بتوانم برگردم و به میهن عزیز مان ایران خدمت کنم

به امید سربلندی شما و ایران
در پناه حق