رايان بزرك و بزركتر ميشود و هر بار بيماريش و افت و خيزهاي بزرك شدنش تمامي وجودم را دركير ميكند. ايا مادر خوبي هستم؟ ايا ميتوانم يك انسان تربيت كنم؟ ايا جا و مكان هر جيزي را ميدانم؟ خدايا كمكم كن راه به سوي تو باشد. 

 

بهناز-لندن

سلام به ماه مهماني خدا

تا رسد دستت به خود شو كاركر

تغيير كرده ام نه! هنوز هم كوتاهي هايك هست. هنوز هم مسائل بي ارزش مشغله ذهني ام ميشود. هنوز هم فقط تو را نميبينم مولا و سرور من. تو خود دستكيرم باش.

بهناز-لندن

شرح صدر

سلام

خیلی‌ وقت است ننوشتم ولی‌ همیشه یاد اینکه اینجا هست و من باید حتی چند ماه یکبار هم شده بنویسم خیلی‌ ذهنم را اشغال می‌کند.

رایان مردی شده با خاستگاه‌ها و شیوه‌های مخصوص خودش. رابطه بسیار زیبایی‌ با پدرش دارد که از صمیم قلب از خدا به خاطر آن‌ سپاسگزارم.وجود همسرم در این غربت بهترین همراهی و همگامی است.

این روزها مشغول آماده کردن رایان برای رفتن خودم به سر کار هستم. و اینکه در کنار پیدا کردن مهد کودک باید شغل مناسبی هم پیدا کنم.  

می‌خواهیم اگر خدا بخواد زودتر رایان را با بچه‌های دیگر همبازی ببینیم. تنهائی‌ باعث شده بی‌حوصله باشد و البته دندانهای قشنگش که این روزها یکی‌ پس از دیگری همراه با تب و سرماخوردگی‌ شکوفا میشود با این شرایط بی‌ ارتباط نیست.

چقدر نگرانم که در این غربت و چالش های که خسته و ناخواسته با آن‌ مواجه می‌شویم توان را از من بگیرد و نتوانم آنطور که باید برای رایان مادری کنم. گاهی کم می‌آورم. خدایا ببخشید نا شکری نمیکنم.

خدایا می‌‌دانم همیشه و همه جا ما من بودی.همیشه دستم را گرفتی‌ و همیشه درِ  خانه‌ات به رویم باز بوده.کمکم کن به اندازه تمامی‌ شرحِ  صدر‌ها به کمک نیاز دارم.

خدایا شکرت

بهناز-لندن

یک سالگی

این روزها رایان به اندازه یک انسان بالغ احساس میکند و میفهمد. به هر برخوردی نیک یا بد با روش بچه گانه  ولی کاملا هشیارانه پاسخ میگوید و تو می مانی و اینکه خدایا چقدر تربیت چنین کودک هوشمندی می تواند مملو از چالش باشد.

یک سال گذشت. امروز دقیقا 54 هفته از لحظه ای که برای اولین بار صدای طپش قلبش را بیرون از بدنم احساس کردم گذشته است و اکنون به زیبایی هر چه تمام تر می گوید "مامان". میوه دلم ممنونم که این زیباترین عنوان هستی را به من دادی.

بهناز-لندن

هجرت

خوشحالم که وبلاگ را در طول این سالها داشتم. مرور گذشته درس خوبی است برای من.

زمانی فکر میکردم در قسمتهایی از زندگی تچربیات و درسهای گذشته میتواند کافی باشد. ولی ...

چقدر احتیاج دارم بازهم یاد بگیرم و تلاش کنم.

هنوز با هجرت کنار نیامده ام. هجرت که مبدا تاریخ است. در حالیکه هزار و یک اتفاق دیگر در اسلام میتوانست مبدا باشد. چرا؟ چه چیزهای جدیدی را باید از این هجرت یاد بگیرم؟

چقدر زیبا میگویی عزیز من که درون حصار و یک مرز نمیتوان آنطور که باید بزرگ شد. تا به حال به هجرت اینگونه فکر نکرده بودم.

خدایا مددی.

بهناز-لندن

مادرشدن

چقدر قبل و بعد مادر شدنم نظراتم داره عوض میشه. البته خدا رو شکر اصل مطلب سرجاش تو سینه دلم امن امن. ولی نظراتم در مورد مسایل مربوط به مادر بودن.سر کار رفتن -نحوه و امکانپذیری تربیت کوچولوی نازنین و اینکه بهشت را واقعاً یه بها میدن نه به بهانه به خصوص به مادران.

این روزها از صمیم قلب از همه مادرها و پدر ها تقدیر و تجلیل میکنم.

مادر و پدر عزیزم با تمام و جودم ازتون سپاسگزارم.

بهناز-لندن

دهه ارزیابی

میوه دلم الان که می نویسم تو در خواب ناز هستی و بعد از چند بار بیدار شدن با آرامش خوابیدی.

این روزها مادر و پدرت در این غربت مشغول ساختن هستند. نه فقط ساختن خانه بلکه ساختن شخصیتی محکم و وسیع و مدبرتر.

هریک با فراز و نشیب ها به نوعی پرداخت شدند ولی هنوز راه برای رفتن بسیار است...

نزدیک شدن به دهه چهل زندگی و یا به معنایی دهه ارزیابی از گذشته آدمی را به فکر می برد...

بهناز-لندن

من میگذارم شکرِ خدا را

با صدای قشنگ و چشمان زیباتر و کنجکاو ذر آغوش پدرش ذوق می‌کند و برایت دست و پا میزند.تمام شادی دنیا به دلت میاید.حتی اگر خسته باشی‌ و غربت شهرهای دور را حسّ کنی‌.

***

با تلاش فراوان می‌خواهد به پشت برگردد. درست فهمیدی عزیز دلم دنیا را از روبرو دیدن بهتر است. نگاهش میکنی‌ که در صورت موفقیت تشویقش کنی‌ و در صورت ناامیدی ترغیب به تلاش مجدد. تو هستی‌ ،ولی‌ برای نشان دادن راه ،نه بردن به راه.

***

چقدر آواز خواندن را دوست داری:

وقتِ سحر گنحشک نازی

رو شاخه ها میکرد بازی

جیک جیک  گنجشک شنیدنی بود‌

:

:

.نزدیک که رفتم پرسیدم از او

چرا با جیک جیک میپری هرسو

:

من میگذارم شکرِ خدا را 

 

بهناز-لندن

مثلث دوستی

شاید یک نظر خاموش و یا نظرهای زیبای همیشگی، شاید همتی زیبا و مادرانه برای باران، و شاید احساس گناه از نخواندن پست بی نظیر چهار سالگی آبین و شاید صدای نفسهای آرامش بخش رایان هنگام خواب و شاید آن سه چهره زیبا و معصوم من را به یاد مثلث دوستی سه دانشجوی تازه وارد انداخت . دوستی که هجده سال فاصله ها و فراز و نشیب های زندگی نه تنها آن را به دست فراموشی نداد بلکه آن را پخته تر کرد. و هم اکنون از سه مادر میگویم و من چقدر در کنار شما کم تجربه هستم.ممنونم از بودنتان. قلم توانایتان همیشه سبز.

یکی از بزرگترین الطاف خدا در زندگی من ملاقات و همراه شدن با انسانهای خاص بوده. شکرت معبود من.

بهناز-لندن

پ.ن : پیغامی از آب من هفت سالگیت مبارک.

یا امام رئوف

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

شانزده ماه است که ایوان طلا را ندیده ام.مولای من در ده سال گذشته این اولین بار است ...

بارها و بارها عزیزانم از آن تکه از خاک بهشت آوایی را برایم به ارمغان آورده اند. ولی ...

محمد دیدن و موسی شنیدن                                 شنیدن کی بود مانند دیدن

راضیم به رضای خدا. خدای را که مبادا دل از نشانه بیافتد.

خدایا عزیزانم را به تو میسپارم و میدانم کلید همه چیز در دستان توست ، بگذار راهی را که تو میپسندی ببینیم و هر روز به تو نزدیکتر شویم. و تمامی زنذگی درسی باشد برای بیشتر شناختن تو محبوب من. ما را به حال خود وا مگذار.

 بهناز-لندن