سلام به تمامی دوستان گلم
خوب ماه رمضان دومی هست که در غربت هستم و پیش از پیش احساس تنهایی و دوری از شما می کنم. واقعا اینجا شما احساس نمی کنید که ماه رمضان شروع شده ،نه در پشت ویترین های مغازه ها از زولبیا بامیه خوش رنگ و زیبا خبری هست و نه از دعوت فامیل و دوستان برای صرف افطاری و
نه سفرهای قشنگ افطارووو
بوی نان بربری داغ وووو
چایی چاق وووو
آش داغ وووو
شله زرده بابووو (ببینبد غربت سعید راهم شعار کرد)
خوب دیگه قسمت ما این بود که اینجا باشیم و قدر عافیت بدانیم تا برگشتم بدانیم که ما چه نعمت هایی را اصلا به حساب نمی آوردیم.
جونم براتون بگه که سال تحصیلی جدید هم از دوشنبه این هفته شروع می شه و یک سال پرکار درسی را باید دوباره سپری کرد، که همانند گذشته نیازمند دعا های خیرشما دوستان برای به اتمام رساندن سال آخر تحصیلی هستم .
از دوستان اینجا هم براتون بگم که اصلا مفت گران هستند به قول یکی از استادام که در مورد اعراب می گفت که ما از نابرادری به اعراب و شیخ نشینان می گوییم برادر دینی
واقعا یک موی تک تک شما را با ۱۰۰ تا اینها عوض نمی کنم چه دوستان ایرانی که اینجا هستند و چه دوستان خارجیم.
اخیرا تمام خاطرات گذشته من با شماها در جلوی چشمانم هست و همیشه به یاد آن خاطرات شیرین می افتم و گاهی هم از خنده، اشک در چشمانم حلقه می زند (بابا خیلی درام شد) نمی دانم شما چه طور؟
اگه خدا بخواد و مشکلاتی که دارم حل شود قصد دارم که ساله بعد حتما یک سفری به ایران داشته باشم ، نمی دانم ،شما دعا کنید.
خوب براتون بگم که خانه را هم عوض کردم و از پیش استفان هم رفتم (راستی حمل بر اشتباه نشود که آقا استفان هم جزء بهترین دوستانم هست )و در جای جدید مستقر شدم
خوب دیگه فعلا همین، ماه رمضان هست و ملتمس دعا هاتون هستم
منم سره سفره افطار یاد کنید .
به امید حق و در پناه خدا .
هیچ کس اشکی برای ما نریخت هرکه با ما بود از ما میگریخت
چند روزیست حالم دیدنیست حال من از این و ان پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفال میزنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل امد که حالم را گرفت
ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم