اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

مرحله ای جدید- دانشگاه جدید

خدای من ، مهربان ترین بی نهایت سپاس بابت تمام نیکی ها و نعمتها و توجه های خاص و ویژه ات به من اه کمترین

معبودم دوره قبل سعی کردم تمام تلاشم رو برای بهتر شدن انجام بدم و خب قطعا اگه کمک های شما نبود هیچ نیتجه ای نمی داد

ممنونم که مثل همیشه پشتم بودی و تکیه گاهم 

ممنونم که مثل همیشه جلوتر از تلاش من مسیر رو برام هموار نمودی

ممنونم که همیشه هستید همه جا و در قلب من

امروز شروع یه دوره دو ساله دیگه است با توکل به تو قدم گذاشتم و ازت می خوام که مثل همیشه هوام رو داشته باشی

حتی اگه بازی روزگار من و ازت دور کرد خواهشا من و رها نکن و برم گردون به آغوش گرم خودت

بهم توان بده در مسیر جدید محکم قدم بردارم و برای رسیدن به تو تلاشم نتیجه بخش باشه

...

هیچ وقت یادم نمی ره این کلام رو:

انسان متعالی، سازمان متعالی ، جامعه متعالی

...

بهم توفیق تعالی رو اعطا کن


عمل کولونی

دقیقا 30 فرودین بود، ساعت 8 صبح وقتی فهمیدم بیمارستان بستری شدید و باید عمل کنید

روز سختی بود،روزی که استرس باز هم مهمون دلم شده بود، کلافه و سرگردان و بدون اینکه خبری داشته باشم

دست و پا می زدم ازت خبری بگیرم  و دلم رو اروم کنم ...

حدود 11 بود که رفتید اتاق عمل و حدود 6 شب که برگشتید

توی این هفت ساعت نفس کشیدن برام سخت بود

حس اینکه الان چی داره می شه و قراره چی بشه اذیتم می کرد

هی به خودم امید می دادم ولی حتی اینکه برای 7 ساعت هم که شده توی این دنیا بدون نفس های تو نفس بکشم برایم سخت بود

کاش هیچ وقت دیگه تکرار نشه

کاش نبینم اون روزهای بدون تو بودن رو

22 سال و 3 ماه که هیچ من 7 ساعتش رو هم نتونستم تحمل کنم

سخت گذشت، گذشت اما جانم در آمد

عمه جان ، عزیزتر از جان



عمه جونم رفت

در کمال ناباور و بهت و حیرت 

ندیدنش ، نبودنش، نداشتنش سخته برام


هر چه کویت دورتر ، دل تنگ تر مشتاق تر

در طریق عشق بازان مشکل آسان کجااااا




یه سال بزرگتر و یک سال پیر تر

با یه عالمه خاطر خوب از یه دوست خوب مهربون و یه همراه و همدل بزرگ و عزیزتر از جان

این سال پا به پام اومدند

با تمام کج رفتاری ها و غر زدنهام ساختند و فقط لبخند زدند

و درست شبه تولدم ...

خدایا سپاس به خاطر تک تک ثانیه هایی که بهم مهلت می دی تا بهت نزدیک تر بشم

ارباب خوبم، حسین جانم، به تو می سپارمشان

این دو شب دو تا از عزیزترین هام ترس رو مهمون قلبم کردند

همیشه از رهایی می ترسم و با هر تجربه ای تکه ای از قلبم رو براشون بلوکه می کنم

خدایا نمی خواهم هیچ کدومشون جایگاه شون توی زندگی ایم ذره ای تغییر کنه

می خواهم که همیشه به همین شکل و حتی صمیمانه تر از حالا باشند برام

خدا جونم محبتها و نعمتهایی رو که بهم دادی رو تا لحظه مرگم از نگیر

نمی گم طاقتش رو ندارم

چرا دوام میارم 

اما می شکنم

فرو می ریزم

...

بی نهایت دوست دارم مخاطب خاص زندگی من 

همیشه باش 

همیشه


لاتاری

یه روز خوب

با یه دوست خوب

با کلی خاطره ...

بزرگ شدم هم خودم و هم وبلاگم، یه سال بزرگتر

دلم آنچنان یک دوست ناب و بکر میخواهد,

که همه ام را از نگاهم بخواند..

از چشمانم,

از حرفهایِ هنوز نگفته ام....

دلم آنچنان میخواهد کنارش فرسنگها قدم بزنم,

از همه چیز بگویم

و او هیچ نگوید,

فقط گوش کند,

با من ذوق کند

با من بغض کند با من بخندد و با من همه یِ راههایِ امده و نیامده را طی کند....

فرقی نمیکند از چه جنسی,

در چه سنی,

در چه شخصی...

فقط کنارم که مینشیند رفیقِ شفیقم باشد,

من حرف بزنم او نگاه کند...

من دست رویِ پاهاش بزارم, و او دستانم را بگیرد,

 کسی که مرا مثلِ یک کتاب بخواند,

با ذوقِ فروان,

با شوقِ فراوان تر,

چه فرقی میکند از چه فرقه ای, دینی و کشوری باشد,

چه فرقی میکند در کدام پستِ دولتی مشغول است,

یا که ماشین زیرِ پایش چه و چه باشد,

مهم اینست با من رویِ نیمکتی بنشیند,

من برایش چای بریزم و بگویم...مگر تقسیم شدنِ روح,...

ربطی به سن و سال ادم ها هم دارد؟