کشتی شکست خوردهی طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار به رو زار میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکند
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمهی سلطان کربلا
اه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم...
لعنت بر یزید و یزیدیان زمان.
یا ثارالله
عکس و شعرت خیلی قشنگ و جالبه بیانگر خیلی واقعیتهاست. عزاداراییهاتم قبول حق باشه . کربلائی التماس دعا.